اطلاعیه

با  سلام

 به اطلاع کلیه ی دوستان می رسانم از این پس می توانند یادداشت های من و فاطمه را در وبلاگ شخصی مان به نشانی زیر ببنیند، امید ریاضی تا اطلاع ثانوی آپدیت نخواهد شد.

آرزو: http://www.hasbhal.blogfa.com/

فاطمه: www.nozhatgah.blogfa.com

.

.

.

دو سال بعد

.

.

.

و اینک اندکی از ادامه مطالب ذیل:

هر کس گمشده ای دارد،

و خدا گمشده ای داشت.

هر کسی دو تاست، و خدا یکی بود.

هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند، هست

انسان یک لفظ است،

که بر زبان آشنا می گذرد

و بودن خویش را از زبان دوست، می شنود.

هر کسی کلمه ای است:

که از عقیم ماندن می هراسد

و در خفقان جنین خون می خورد

و کلمه مسیح است...

 

بسه دیگه نه؟ حوصله ندارم بقیشو بنویسم. آخه خیلی زیاده! حالا حالا ها تموم بشو نیست.

میگم این سازمان سنجشم مچل کرده ما رو با این قرتی بازی هاش. رفتم سایت سنجش برای تایید ثبت نامم. زیر قسمت اطلاعات فردی دو تا گزینه داشت: یکی واسه تصحیح و ویرایش اطلاعات و یکی واسه مشاهده نمرات که توسط آموزش و پرورش تکمیل شده و باید حتما تاییدشون کنیم. منم با دیدن یه اشکال کوچیک در اطلاعات فردیم از خود بی خود شدم و گفتم سریعا برم اینو درست کنم تا یادم نشده...

خلاصه رفتیم تصحیح و تکمیل و تاییش کردیم و برگشتیم به صفحه اول ، یهویی دیدم گزینه مشاهده نمراتم نیست! حالا هی می رفتم صفحه قبل و هی می یومدم صفحه بعد. اینجا رو نگرد اونجا رو بگرد. نبود که نبود. گفتم این نامردا به من کلک زدن! خلاصه کلی جوش زدیم و غصه خوردیم آخرش گفتیم ولش کن دیگه انشاالله آموزش پرورش از این نامردی ها نکرده و درست گذاشته دیگه.اوکیش کنیم بریم دنبال کارمون. اوکی رو که زدم یه دفعه دیدم ناقلا خودش سر و کله اش پیدا شد...

خلاصه ثبت ناممونم کامل کردیم. حالا ببینیم چی میشه

 

 

سلام

یه شعر از دکتر شریعتی:

در آغاز هیچ نبود، کلمه بود، و آن کلمه خدا بود

و کلمه، بی زبانی که بخواندش، و بی اندیشه ای که بد اندش، چگونه می توان بود؟

و خدا یکی بود، و جز خدا هیچ نبود

و با نبودن چگونه می توان بودن؟

و خدا بود و با او عدم

و عدم گووش نداشت

حرف هایی هست برای گفتن

که اگر گوشب نبود نمی گوییم.

و حرف هایی هست برای نگفتن

حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند.

حرف هایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند

و سرمایه ماورایی که هر کس به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد

حرف های بی تاب و طاقت فرسا

که همچون زبانه های بیقراره آتشند

و کلماتش، هر یک، انفجاری را به بند کشیده اند؛

کلماتی که پاره های بودن آدمی اند…

اینان هماره در جست و جوی مخاطب خویشند

اگر یافتند، یافته می شوند…

…و

در صمیم وجدان او آرام می گیرند.

و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند

و اگر او را گم کردند، روح را از درون به آتش می کشند و، دمادم، حریق های وحشتناک عذاب برمی افروزند.

و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت،

که در بیکرانگی دلش موج می زد و بیقرارش می کرد.

و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟

بقیه اش رو حوصل ندارم بنویسم

اگه کسی خواست بگه براش تو پست بعدی می نویسم

زنگ آزمون!

سلام و هزاران سلام درود و فراوان درود

و در ضمن عرض خسته نباشید به همه پیش کنکوری ها و پس کنکوری ها و استندبای کنکوری ها

امیدوارم که حالتان خوب باشد و بجز دوری ما ملالی نداشته باشید

بنده بر این باورم که شخص همگان بر علل و انگیزه های این غیبت کبری واقفند و نیازی به پر کردن این طومار نیست. بلکه غرض از سیاه کردن پیج ها کسب اخبار و اطلاعات آپ تو دیت دنیای مجازی می باشد.

محرض است که سازمان سنجش کل کشور نیز برای به روز رسانی و عقب نماندن از قافله تیزرو علم و تکنولوژی بشریت چاره ای اندشیده و برای حفظ کلاس بیشتر کار راه ثبت نام مجازی و اینترنتی را در پیش گرفته است و راه پیش رو راهی است بس صعب و دشوار که ما را بر آن داشته تا سرکی در خاطرات کهن و دنیای مجازی خود برکشیم و از حال و احوالات این موجودات نیز آگاهی یابیم

این سرزمین چرا بدین گونه خلوت گشته است؟

-------------------------------------

جدا که این سازمان سنجش هم شورشو در آورده...

از یه طرف سال به سال کنکور سخت تر و مفهومی تر می شه و از طرف دیگه ظرفیت دانشگاه ها با تعداد شرکت کنندگان برابر شده...

پس چه انگیزه ای برای تلاش؟ چه رقابتی؟ اگه قرار باشه همه کنکور قبول بشن فرق من نوعی که ۱۲ سال زحمت کشیدم و عرق ریختم و درس خوندم با کسی که روز ۶ تیر با ذهنی کاملا امپتی و فری سر جلسه حاضر میشه چیه؟ فقط همین که من برم دانشگاه دولتی و اون بره غیر انتفاعی و ۴سال دیگه که من خواستم استخدام دولت شم اون با ارائه یه لیسانس قاب گرفته شده و جور کردن دو سه تا پارتی بیاد جای منو بگیره. آخه این انصافه؟

در ثانی وقتی یه ملت همگی تحصیلات دانشگاهی داشته باشن که همشون می خوان برن سر کار و پشت میز نشین بشن. بعد می گن علل معزل بیکاری جوانان ریشه در چی داره؟ اصلا بعدش آقا با مدرک فوق دیپلم و لیسانس حاضره بره آبدارچی و نگهبان و رفتگر بشه؟

فکر افسردگی ناشی از قبول نشدن تو کنکور کردمو می کنن بعدش فکر نمی کنن این فرد تحصیل کرده مملکت حالا که فارغ التحصیل شده کجا می خواد بره کار کنه؟اون افسردگی نمی گیره؟

واقعا که شورشو در آوردن...

 

 

 

چه عجب!!!

  • در مورد مهر و بازگشایی مدارس و از این حرفا هیچی ندارم که بگم. دلیل غیبت من و آرزو هم که فکر کنم موجه باشه دیگه...
  • جنسیت آموزگاران در یادگیری دانش آموزان تاثیر گذار است:

تحقیقات نشان می دهد پسران از آموزگاران مرد و دختران از آموزگاران زن مطالب درسی را بهتر فرا می گیرند.

این تحقیقات در آمریکا موید اینست که داشتن آموزگاری از جنس مخالف به پیشرفت تحصیلی دانش آموز آسیب وارد می کند. داشتن آموزگار زن بجای مرد موفقیت های تحصیلی دختران را در علوم، مطالعات اجتماعی و زبان انگلیسی افزایش و در پسران کاهش می دهد. اما هنگامی که آموزگار مرد جای آموزگار زن را می گیرد، عملکرد پسران بهبود یافته و پیشرفت دختران کاهش می یابد. به گفته این محققان از نظر یک معلم زن احتمال دارد پسران بی نظم به نظر برسند و دختران کمتر سر به هوا قلمداد می شوند. در عوض در کلاسهایی که معلم مرد دارند، دختران بیشتر مطالب درسی را برای آینده خود بی فایده بیان می کنند و کمتر سوال می پرسند.

منبع:/ماهنامه پیام زن/

صحت و سقم مطالب رو می ذارم به پای منبعش. اما نظر شخصی خود من این نیست. یعنی خیلی به شرایط بستگی داره. به موضوع تدریس، روش تدریس دبیر، امکانات، آیکیو دانش آموزان و نظیر اینا...

علی الخصوص در مورد اینکه نوشته شده دختران در کلاس دبیرهای مرد کمتر سوال می پرسند؛ آخه طبق اطلاعات من به عنوان یه دانش آموز، دانش آموزان فقط مترصد یه فرصت هستن که یه دبیر کمرو و نامسلط بر تدریسو سوال پیچ کنن و دور همدیگه بهش بخندن (البته همه دانش آموزان اینطوری نیستن. این فقط بازگویی تجربیات کلاسی منه)

 

  • فصل چشمانت:

در چارچوب یک خاطره

مانده است.

در بعد خاموش

اتاقی کوچک،

در حنجره خیس خورده ی

یک انسان.

در کدامین دار دنیا

تو را بافته اند؟

که هر نقشی از تو

هزاران سال مرا

در عمق آن فرو می برد.

و از چه رنگی

تو را بافته اند؟

که چشمانت،

چهار فصل سال را

برایم

تکرار کرد.

 

ستاره ی زهره

 

 

سلام ، انشاالله که حالتون خوبه ؟

من در  این پست در مورد زهره یا ملکه آسمانها براتون نوشتم فکر می کنم برای علاقه مندان به نجوم خواندنی باشه که یه کم بیشتر در مورد زهره بدونن خلاصه امیدوارم که براتون جالب باشه ...

 

زهره ، زوج زمین

زمانی که کوکب شاهانه با پرتو پر شکوهش جو زمین را هنگام غروب ، زینت بخش می گردد ، همه ی نگاه ها ، و لو بی تفاوت ترینشان ، اغلب به خاطر وجود ستاره ای نسبتا خیره کننده متوجه آسمان می گردد. این ستاره که با نور سفید و شفاف خود آسمان تیره شده ی بعد از غروب آفتاب را جلا می بخشد ، زهره ، ملکۀ آسمانها ، ستارۀ چوپان ، مادر عشق ها و ربه انوع  زیبائی است و همیشه محبوب و مورد ستایش شاعران و هنرمندان روی زمین بوده است نور خیره کننده اش باعت شده که در زمانهای بسیار قدیم هم او را مدنظر قرار دهند . در کتابهای عهد قدیم همیشه بنام ستارۀ خوش یمن و افسونگر معروف گردیده و شعرای بیشماری ، اشعار خود را با زیبائی و ظرافت او زینت داده اند . هومر او را « زیبا » نام نهاده و سیسرون به آن لقب ستاره ی غروب بخشیده است . لوسیفر آن را ستارۀ صبح خطاب نموده است ، زیرا مدت زمان مدیدی ، در این سیاره هم مانند عطارد دو ستارۀ متمایز دیده می شد . هنگامی که منجمین متوجه شدند که ستارۀ غروب و ستارۀ صبح متوالیا و متناوبا متقابل می گردند هویت این ستاره کشف گردید. نور افشانی معجزه آسایش شخصیت افسانه ای او را خلق نمود ، همانطوری که چابکی عطارد سبب شد که آن را پیامبر آسمانها بنامند .

ما ارابۀ آسمانی آن را که توسط پرواز کبوتری با بالهای سفید و سبک راهنمایی می گردد، در آسمان نمی بینیم ، ولی مسیر ملایمی را که با زورق فضاییش طی نموده و توسط جاذبۀ خورشیدی در فضا کشانیده شده است دنبال می کنیم .

همچنین هنگام شب های زیبایی که فاصله اش با خورشید ، به نسبت زمین به حداعلی می رسد . همه این ونوس سفید و پرتوافکن را که در شفق ما چون ملکه ای سلطنت می کند تحسین می کنند .

این ستاره که نسبت به غروب خورشید سه ساعت تاخیر دارد ، به جای تردیدی نیست که علاوه بر توجه دانشمندانی که به علم نجوم اشتغال دارند ، هزار نگاه دیگر را به خود جلب نموده و هزاران افراد بشر را که برای لحظاتی کوتاه کنجکاویشان به اسرار عالم لایتناهی تحریک شده است ، مجذوب خود ساخته است.

هنگامی که زهره بین کرۀ زمین و خورشید قرار می گیرد ، کمترین فاصله را با ما دارد . ولی در همین دوره است که ما سطح کمتری از آنرا می بینیم ، زیرا در این حالت فقط هلال نازکی از خود را نشان ما میدهد .

بنابراین منجمین روی زمین برای مطالعۀ ساختمان فیزیکی این ستاره در موقعیت بسیار دشواری قرار گرفته اند . هنگامی که در قسمت راست و یا چپ خورشید قرار می گیرید و تقریبا نیمی از صفحه ی روشن خود را در معرض دیده قرار می دهد ، بهترین مطالعات و تر صد را می توان درباره ی آن انجام داد بخصوص در طول روز چون هنگام شب بدلیل وجود نور زیاد و خیره کننده اش منجمین دچار اشکال می شوند .

زهره با جوی بسیار متراکم و قوی که بر اشکالات تر صد سطح آن می افزاید ، به دلیل تشابه ابعادش با کرۀ زمین بعنوان زوجی برای آن در نظر گرفته میشود .

با وجود این که این نظریه تعجب آور به نظر میرسد ، ولی باحتمال بسیار قوی این سیارۀ  زیبا برای زندگی شرایط  نامناسبتری در بر دارد . در حقیقت آسمان زهره همیشه پوشیده از ابر است و بهمین دلیل باید دارای آب و هوای مه آلود باشد . بر روی آن لکه هایی مشاهده می شود ولی هیچگونه تصویر جغرافیایی قطعی و هیچگونه علامت ثابتی برخلاف آمار منجمین قرن هجدهم ، در آن دیده نشده است .

به نظر می رسد که ستاره ی غروب خود با سماجت خود را از مقابل دیده های کنجکاو ما پنهان می دارد .

 پس خوش به حال کسانی که اسمشون زهره هست ...

منتظر نظرات گرمتون هستم ...

متشکرم ...

 

نمی دانم

_ نمی دانم پس از مرگ چه خواهم شد

                                  نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خاهد ساخت

       ولی بسیار مشتاقم

                                           که از خاک گلویم سوتکی سازد

                                                                                          گلویم سوتکی باشد

   به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش

                                                                      و او یکریز و پی در پی

           دم گرم خمودش را

                                   در گلویم سخت بفشارد

                                                       و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

بدینسان بشکند دائم

                                           سکوت مرگبارم را

 

_ قلم توتم من است. به قلم سوگند، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند، به ضجه های دردی که از سینه اش بر می آید سوگند که توتم مقدسم را نمی فروشم. انگشتانم را بند بند می برم، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم اما، قلم را به بیگانه نمی دهم.

«دکتر علی شریعتی»

 

تولد+ یک مشاهده

سلام
هفده سال پیش در چنین روزی...
فاطمه جهان را تنگ کرد...
          فاطمه جان تولدت مبارک

    

مشاهده ی پروفسور دوتچی

 همین حالا یک قلم و کاغذ بردارید و با ما همراه شوید...

 اول یک دایره نبستا کوچک بکشید و چهار عدد صحیح نامنفی دلخواه، مثلا 27، 17، 55، 47 را بترتیبی که در شکل مشاهده می کنید، روی دایره بنویسید.

سپس از هر دو عدد مجاور، عدد کوچکتر را از برزگتر کم کنید در واقع قدر مطلق دو عدد را محاسبه کنید و چهار عدد حاصل را مطابق شکل روی دایره ی بزرگتری که درون دایره ی اول و همرکز با آن قرار دهید. چهار عددی را که در هر نوبت روی دایره ها نوشته می شود «چهارتاییهای دوری» می گویند. اگر این کار را ادامه دهید سر انجام چهار عدد برابر را بدست خواهید آورد...

                          

حالا عددهای بیشتری را با این روش امتحان کنید...

این نتیجه را اولین بار پروفسور دوتچی (Ducci)ایتالیایی در دهه ی 1930 بدست آورد و به«مشاهده ی پروفسور دوتچی» معروف است.

 

ستاره های دنباله دار

با سلام  و عرض تبریک به مناسبت ولادت سومین امام شیعیان ...

                   
من عاطفه هستم و خوشحالم از این که افتخار همکاری در این وبلاگ رو دارم . این پست در مورد ستاره های دنباله دار هست امیدوارم که مورد توجه تون قرار بگیره ...

 
ستاره های دنباله دار و خرافات مردم درباره ی آن ها


 ستاره های ولگرد اول ستاره های دنباله دار و سپس شهاب های ثاقب  و احجار آسمانی و بالاخره اورانولیت هستند .
 ستاره های دنباله دار که چارپارهای سریع و درخشان فضای بیکران را تشکیل  می دهند ، با بالهای طلائی رنگ خود در آسمان گردش می کنند و برای لحظه ای زود گذر با وجود خود به  آن روشنایی می بخشند . اینها از کجا می آیند و به کجا میروند ؟
هنگامی که ارتفاعات آسمان مانند صحنه های زیبای آتش بازی با نور این ستارگان سرگردان روشن می شوند  افکار گوناگون و سوالات متعددی از ذهن ما می گذرد . ولی قبل از هر چیز باید از خود سوال نمائیم که یک ستاره ی دنباله دار چیست ؟
  اگر در دوره ی پیش از تلسکوپ و تجزیه های طیفی و عکس برداری های آسمانی می زیستیم ، و اگر در زمان قبل از گالیله ، و هنگامی که هنوز علم نجوم در ذهن بشر راهی نداشت  زندگی می کردیم ، جواب می دادیم که یک ستاره ی دنباله دار مظهری از بیم و هراس است خوفناک که در پاکی آسمانهای بی آلایش ظاهر می گردد و برای ساکنان کره ی ما انبوهی از بدبختی ها و ستم های ترسناک و وحشتزا را به ارمغان می آورد . هنگامی که ستاره ی دنباله داری در فضا هویدا می گشت شاهزاده ای که بر کشوری حکومت می کرد ، وصیت خویشتن را آماده می نموده و مهیای مردن میشد . به نظر قدما این ستاره ها اعلام کنندگان جنگ و قحطی بودند و فرا رسیدن بیماریهای واگیر را اعلام می داشتند .  اخترشناسان و ستاره پرستان حربه های قوی در دست داشتند و افکار آنها می توانست به تمام جهات ممکنه متوجه گردد ، زیرا بدبختی ها و ناراحتی ها اعم از بزرگ یا کوچک ، در دنیای حقیر ما نادر نیست .
از عهد قدیم ، تا اواسط قرن گذشته ، افکار متعددی که حتی متعلق به خرافی ترین اشخاص هم نبوده ، ظهور این سیاره ها را لعنت گفته اند و قلوب افراد بشر را به این طریق نگران و بیمناک گردانیده و نحوست و بدبینی را در ذهن آنها رواج داده اند .
با وجود این باید در نظر داشت که بعضی از افکار فارغ از اینگونه خرافات بودند ، از جمله ی آنان می توان وسپازیین را نام برد . او هنگام پیدایش یکی از ستاره های دنباله دار به دوستان خود گفته بود که : « به هیچ وجه بیم و هراس بخود راه ندهید ، آزار این ستاره ی دراز گیسو متوجه من نخواهد شد ، بلکه این ستاره  همسایه ی ما ، پادشاه پارت ها را تهدید می کند ، زیرا او مودار و من بی مو هستم !»
در سال 837 یکی از این ناشناسان عجیب و غریب در آسمان ظاهر گردید . « لوئی بردبار » که در آن زمان از حاکمانی بنام بود به محض این که متوجه این ستاره شد ، اخترشناسی را احضار نمود و از او تعبیر ظهور این ستاره را سوال نمود . جوابهایی که دریافت داشت او را قانع نکرد و مورد نظرش قرار نگرفت ، از این رو به همه ی افراد دربار خویش دستور داد که روزه بگیرند و کلیسا بسازند و نامبرده برای اجتناب از نحوست  و سرنوشت خطرناک به درگاه خداوند استغاثه و تضرع فراوان نمود ! او سه سال بعد از حادثه ، در سال 840 وفات کرد و فرصتی برای تاریخ نویسان رخ داد که بتوانند بین مرگ او و ظهور ستاره ی نامبرده رابطه ای برقرار نمایند . این ستاره که در تاریخ بسیار مشهور است ، چیزی جز ستاره ی دنباله دار هاله  در یکی از مواقع ظهورش بیش نیست .

منتظر ادامه ی مطلب در پست های بعدی باشید ...
 نظر فراموش نشه ، متشکرم .
منبع : کتاب نجوم به زبان ساده ، اثر : کامیل – فلاماریون

تست های المپیاد شیمی امریکا

تبریک می گم ورود دوست عزیزم بهناز و خواهر گلم عاطی رو به جمع نویسنده های وبلاگ، ضمن اینکه برای خوندن مقاله ی من در لبخند ریاضی با عنوان <عجایب عدد هفت> روی لینک کلیک کنید.


چند تست از المپیادهای شیمی امریکا
1- افزایش دما در محلول حاصل از افزودن 30 mil محلول 0/1 مولار Ba(oH)2  به 30 mil محلول 0/1 مولار H2SO4 برابر دلتا T1 اندازه گیری شد. افزایش دما در محلول حاصل از افزودن 90 mil  از هرو محلول دلتاT2  اندازه گیری شد. رابطه ی بین دلتا T1  و دلتا T2 چیست؟

1) دلتا T1=T2 دلتا    2) دلتا T1=6T2 دلتا  3) دلتا 6T1=T2 دلتا    4) دلتا T1=3T2 دلتا   

2- آنتالپی استاندارد تشکیل برای کدام مورد صفر است؟

1) F2(g)      2) F(g)       3) HF(aq)        4) F-(aq)

3- آنتالپی ذوب و تصعید ید بترتیب 15/5 kj.mol-1 و +57/3 kj.mol-1 است. آنتالپی تبخیر ید چقدر است؟

1)-43/8 kj.mol-1            2) -72/8 kj.mol-1          3) +41/8 kj.mol-1      4) +72/8 kj.mol-1

4- در فرآیند تبخیر تغییرات آنتالپی و آنتروپی بترتیب چگونه است؟

1)+و+        2)- و +           3)+ و -          4) - و -

 

معمای جدید

توضیح:به نفرات برتر جوایزی به قید قرعه اهدا خواهد شد. (الکی!!!)چ

چهار نفر از اعضای باشگاهی در انگلیس، که نام خانوادگی آنها آلبرت،

چارلز، فردریک و دیک است، اخیرا لقب سر دریافت کرده اند.

به این جهت اعضای باشگاه باید نام کوچک آن ها را بدانند تا بتوانند آنها را مخاطب قرار دهند. (زیرا لقب سر قبل از نام کوچک آنها می آید، مانند سر هاروالد و سروینسن) ولی این کار کمی مشکل است زیرا مشخص شده است که نام خانوادگی هریک از این چهار نفر، نام کوچک دیگری است.

دیک نام کوچک فردی که نام خانوادگی اش آلبرت است، نیست.

اسامی سه نفر از اینها بصورت زیر بهم مربوطند:

نام کوچک فردی که نام خانوادگی او فردریک است، همان نام خانوادگی فردی است که نام کوچکش، نام خانوادگی فردی است که نام کوچکش چالز است.

حالا شما می تونین بگین اسم کوچیک آقای دیک چیه؟؟؟؟

(بهتر اسم و فامیل همه رو با دلیل بگین!!!)

 

چرا از آزمون می ترسیم؟

1.       نداشتن اعتماد به نفس و خود کم بینی و عدم آگاهی از توان و استعدادهای بالقوه خود

2.       نداشتن شناخت و آگاهی درست از اهداف آزمن و ارزشیابی

3.       کاملا مسلط نبودن به مطالبی که قرار است در آزمون گنجانده شود

4.       به علت ترس از شکست و آشکار شدن ضعف و معایب که واهمه از از شکست در واقع به نوعی به عدم موفقیت کمک می کند

5.       ترس از عکس العمل های ناخوشایند برخی از معلمان سخت گیر

6.       سخت گیری و حساسیت و انتظارات بیش از حد پدر و مادر

7.       وجود رقابت های ناسالم میان فراگیران که گاهی به خاطر نبودن مراقبت و هدایت کارشناسی در اصول رقابت، این موضوع باعث تنش و دشمنی در میان فراگیران نیز می شود

8.       آشنا نبودن فراگیران با شیوه های اصولی مطالعه

9.       استاندارد نبودن پرسش های آزمون و ارزشیابی

10.   تذکرات و تاکیدات منفی و بیش از حد و اضطراب زای معلمان

11.   غول درست کردن از آزمون و ارزشیابی

12.   برخورد نادرست و خشن پاره ای از معلمان و مراقبین، در جریان و طول ارزشیابی

13.   بسته و همگرا بودن پرسش های آزمون

 

ویژگی های یک طرح ارزشیابی خوب

1.       یک ارزشیابی خوب باید از آسان به مشکل طراحی شود

2.       اصولا یک طرح ارزشیابی زمانی کامل و جامع است که تمام عوامل موثر در آموزش را شامل گردد

3.       اهداف ارزشیابی برای آزمون شوندگان روشن و مشخص باشد

4.       سوالات آزمون مطابق با توان و استعداد های فراگیران باشد

5.       سوالات در سه حالت آسان، متوسط و سخت طراحی شود

6.       سوالات باید بیشترین حجم کتاب را شامل شوند

7.       سوالات حتما بار علمی اندیشه ای و تربیتی داشته باشند و زمان و موقعیت مناسبی برای آزمون مد نظر باشد

8.       هر سوال فقط به یک موضوع پرداخته باشد

9.       پرسش ها واضح و خوانا و خوش خط و یا تایپ شده باشند

10.   در پرسش ها از کلمات استفهامی، کی، چه کسی و چقدر و … تا حد امکان استفاده نشود

11.   پرسشها واگرا طراحی شده باشند

12.   طراح سوال، معلم یا هر کس دیگر، از نحوه سنجش و اندازه گیری اطلاع داشته باشد

13.   برگزار کنندگان آزمون باید جلسه آزمون را شاد و فرح بخش نمایند تا خود به خود یک نوع شادی و نشاط درونی در آزمون دهندگان ایجاد شود

14.   از هر نوع تذکرات جنگی و تکراری و اضطراب آور جدا امتناع گردد

15.   دانش آموزان و آزمون شوندگان باید با چنان آرامش و امنیت خیال در جلسه آزمون حاضر باشند که گویی سر کلاس درس نشسته اند و قرار است به یکی از دروس شیرین و جذاب استاد و معلم گوش فرا دهند.

البته اندکی اضطراب شعف انگیز، هموراه با احساس مسئولیت و جدیت کامل لازم است، ولی نباید این به حدی باشد که قدرت تفکر و تمرکز حواس و پردازش و سامان مغز را از هم فرو بپاشد.

/منبع: ماهنامه اطلاعات علمی/

 

 

تولد تولد تولدت مبارک

HAPPY BIRTH DAY TO US

 

یکسال پیش در چنین روزی ...

روزی روزگاری آرزویی در سرزمینی دور با شادی و شادمانی زندگی می کرد.

 البته چون آن روزگاران خیلی دور نبود، تکنولوژی نیز تا حدی پیشرفت کرده بود و در آن سرزمینی که خیلی هم دور نبود وسایل ارتباط جمعی از جمله مجلات نیز در آنجا موجود بود (قابل ذکره که آرزو در یکی از اونها هم فعالیت های خفیه ای داشت)....

و در یکی از روزها که این آرزوی قصه ما در حال فضولی در یکی از مجلات رقیب بود و با خواندن یکی از مقالات توپ اون مجله داشت از حسادت می ترکید یهویی فکری به ذهنش خطور کرد و  از ترکیدن صرف نظر کرد و تصمیم گرفت که اون مطلبو به کار ببنده....

بنا بر این سریعا به بلاگفا رهگزین شد و برای ایجاد یک وبلاگ جدید ثبت نام کرد. خلاصه اوایل اونقدر ذوق زده بود که روزی چهار بار وبلاگشو آپ می کرد.

در این راه خیلی ها  سعی می کردند در کار اون سنگ بیندازند و البته در مقابل اونها خیلی ها هم به اون کمک می کردند و یکی از این فرشتگان نجات هم کسی نبود جز فاطمه که پس از دعوت آرزو از او برای همکاری در وبلاگ در پی رهایی از چند سکته مغزی خفیف موافقت خود را شدیدانه به آرزو ابراز کرد، البته قبل از اون سیما هم این مهم رو ابراز کرده بود، ولی دیری نپایید که از کرده ی خود پشیمان شد و راه درس و کتاب و مدرسه را پیش گرفت و از همکاری هم دست کشید. *

روزها می گذشت و امید ریاضی دیگه  آفت بلاگهای ریاضی شده بود و دست بردار هم نبود...

تا اینکه در یک روز سرد زمستانی طی تماسی از مقامات بالای سایت لبخند ریاضی از این گروه (دو نفر هم گروه می شه، اگه نمی دونستین بدونین) پر تلاش دعوت بعمل آمد و شد آنچه شد...

و در طول این یکسال امید ریاضی دوستای زیادی پیدا کرد که دوستی با هرکدام از آن ها باعث افتخار اوست: لبخند ریاضی ، زنگ ریاضی ، ریاضیات زیباست ، برنامه نویسی و طراحی الگوریتم ، ریاضی و تفکر، ریاضی سرشار از زیبایی و ...

حالا امید ریاضی دیگه فقط امید ریاضی نیست در واقع امید همه ی علوم رشته ای و بین رشته ای هست، هیچ محققی رو نا امید از اینترنت بر نمی گردونه!

اما اینک در اولین سالگرد تولد امید ریاضی دعوت بعمل آورده ایم از جمعی از دوستان تا در ادامه ی راه ما را همکاری کنند.

البته  بعد از چندین و چند خواستگاری ناکام که برای امید صورت گرفت و چه دست های ردی که داشت به  سینه اش می خورد و جاخالی داد و نخورد و با اهتمام و توجه به این نکته ی ظریف که «چیزی که زیاده دختره» تلاش های ما برای یافتن یک سوژه ی مناسب همچنان ادامه دارد....

امروز هم بر مبنای این روز با برکت فاطمه و آرزو در کاخ آرزو اینا گرد هم آمدند تا این روز خجسته را به عموم مسلمین جهان تبریک بعمل بیاورند.

برای تماس با امید ریاضی از این ایمیل استفاده کنین:

math.omidriazi@yahoo.com   

* البته حالا سیما دیگه برای خودش یه وبلاگ فیزیکی داره!

 ----------------------------------------------------------------

نام نویسند پایین هم بدینوسیله تصحیح می گردد: نوشته شده توسط فاطمه و آرزو

 

 

تبریک روز زن+ جدول سودوکو+ دل شکسته

  سلام

1.      تولد حضرت فاطمه و روز زن رو به همه مادرا و خانوما و دختر خانوما تبریک می گم

2.       مردم از بی خلاقیتی

3.         اینم مقاله من در سایت لبخند ریاضی با عنوان جدول سودوکو

(پذیرای نظرات شما هستم)

  4.  حالا اینو داشته باشید:

(اینجا هم پذیرای نظرات شما هستم)

 

 غروبا كنار بيد بلند، كنار اون تاك قشنگ 

مي شينم منتظر يه صورت خيلي قشنگ

 

مي شينم به پاي تو، مي شينم به ياد تو

مي شينم منتظر سادگي نگاه تو

 

يادمه وقتي مي رفتي، وقتي كه دل مي شكستي

دل تو شكسته بود و نمي گفتي

 

وقتي رفتي ديگه روز طلوع نكرد

ديگه روز به خاطر شباي ماغروب نكرد

دل روز شكست و اما به خدا صدا نكرد

 

وقتي رفتي آسمون به روي من نگاه نكرد

ديگه از شرم و حيا تو صورتم نگاه نكرد

 

وقتي رفتي گلا پژمرده شدن، گنجشكا ديوونه شدن

كفترا اسير تنهايي تو خونه شدن شدنشدن                                                                                                                                                 

 

گل و روز و شب و آسمون و گنجشكا ديگه

همشون منتظر بهونه ناله شدن

 

ولي من اينو مي دونم كه تو باز مي ياي دوباره

واسه اين دل شكسته كه شده باز پاره پاره

 

  /فاطمه/

 


یه خبر خوشحال کننده برای خودم و آرزو دارم:

اینکه سر انجام زحمات ۲۴ ساعته من و آرزو در طول این ۴ ماه (!) نتیجه دادندی و از سایت کنفرانس خبر در آمدندی که مقاله این بندگان حقیر تحت عنوان « نقش، ضرورت و اهمیت تاریخ ریاضی در آموزش و یادگیری آن» مورد قبول واقع شدندی و علی ای حال باید ببینیم که چه پیش خواهد آمدندی!!!

 

تست های شیمی کالج های انگلستان

1- دانش آموزی کلرید سیلیسیم را از طریق عبور دادن گاز کلر بر روی سیلیسیم گرم تهیه کرده است.او بمنظور پیدا کردن فرمول این ماده، کلرید سیلیسم را در آب حل کرده و سپس به آن نیترات نقره افزود. فرمولی که برای این ماده با آزمایش فوق بدست آورد بصورت sicl2/6  می باشد. فرمول واقعی بایستی بصورت sicl4 باشد.

کدامیک از خطاهای زیر باعث بدست آوردن این فرمول غلط شده است؟

1)کلرید سدیم حاوی مقدار اضافی کلر حل شده است.

2)غلظت محلول استاندارد نیترات نقره بکار برده شده کمتر از مقداری بوده است که روی ظرف آن نوشته شده بوده.

3) مقدار کلرید سیلیسیم که در آزمایش مصرف شده است، بیشتر از مقداری بوده است که دانش آموز توسط وزن کردن در نظر گرفته است.(اشتباه در وزن کردن نمونه کلرید)

4) واکنش کلر با سیلیسیم، قبل از اتمام تمامی سیلیسیم متوقف شده و مقداری سیلیسیم بدون شرکت در واکنش باقی مانده است.

5)لوله ی آزمایش که در آن این آزمایش انجام شده است کاملا خشک نبوده.

 

2- اولین انرژی یونیزاسیون 5 عنصر متوالی در جدول تناوبی بصورت 494،2080،1680،1310،1400 کیلوژول بر مول است. این عناصر می توانند:

1)اولین 5 عنصر یک دوره(تناوب) در جدول باشند.

2)آخرین 5 عنصر یک دوره در جدول باشند.

3)همه عناصری هستند که لایه ی فرعی d آن ها در حال پر شدن است.

4)آخرین 4 عنصر یک دوره و اولین عنصر دوره ی بعدی باشند.

5)آخرین عنصر یک دوره و اولین 4 عنصر دوره ی بعدی باشند.

 

3- کدامیک از عناصر زیر دارای اولین انرژی یونیزاسیون بیشتر نسبت به اتم کربن است؟

1)برم

2)سدیم

3)نئون

4)منیزیم

5)سیلیسیم

 

4-اگر یک کلرید فلزی به آب سرد اضافه شود، محلول گرم شده و حتی ممکن است که بجوشد. محلول حاصل قابلیت هدایت جریان برق را دارد. کدامیک از موارد زیر عامل آزاد شدن گرما می باشد؟

1)تجزیه ی مولکولها

2)تصعید

3)هیدراتاسیون

4) یونیزاسیون

5)یونیزاسیون و تجزیه(هر دو با هم)

در طول زندگي انسان،ستارگان بي‌شمار راه شيري، عملا بي تغيير به نظر مي‌رسند. گاهي يك نواختر ناگهان ظاهر آشناي يك صورت فلكي را به مدت چند هفته عوض مي‌كند و دوباره كم نور تر مي شود. منظره ي زيبايي كه درخشش يك ابر نواختر در آسمان پديد مي‌ آورد، بسيار نادر است . در سال 1054 ميلادي(433 شمسي ) مردم شاهد چنين منظره‌اي بودند يك ابر نواختر در صورت فلكي ثور منفجر شد كه سحابي خرچنگ، بقاي آن است. ستارگان متغير با نور ثابتي نمي‌درخشند.

ستارگان نيز نهايتا تغيير مي‌كنند و هيچ كدام تا ابد پايدار نمي‌مانند. آتش زغال با خاكستر شدن آخرين شراره خاموش مي‌شود. ستاره هنگامي مي‌ميرد كه انبار عظيم سوخت هسته‌اي آن به پايان رسد. حتي امروز نيز ستارگان ديگر تولد مي‌يابند تا جايگزين آنها شوند.

ستار‌گان بسيار جوان هنوز در ميان گازهايي پنهان هستند كه از آن شكل مي‌گيرند.  درون سحابي جبار، نخستين سوسوي نور ستارگان نوزاد ديده شده است. خورشيد ما سنين مياني خود را به آرامي مي‌گذراند. برخي از پبر ترين ستارگان شناخته شده در خوشه‌هاي كروي جاي دارند.

شايد بپرسيد كه محاسبه‌ي عمر ستارگان چگونه امكان پذير است. هيچ كس نمي‌تواند رشد يك ستاره ي منفرد را از تولد تا مرگ آن دنبال كند. ولي خيال كنيد كه هيچ‌گاه درخت نديده‌ايد و ناگهان شما را به وسط جنگل برده‌اند. چه پيش مي‌آيد؟ درختان گوناگوني خواهيد ديد كه در مراحل مختلف رشد خود هستند: از جوانه‌هاي كوچك تا درختان غول پيكر! اگر اندكي زيست شناسي بدانيد مي‌توانيد به چرخه‌ي حيات يك درخت پي ببريد. اختر شناسان به روش مشابه با استفاده از قوانين فيزيك ورصد گونه‌هاي مختلف ستارگان سلسله‌ي حوادث زندگي يك ستاره را نتيجه مي‌گيرند.

بعد از آن‌كه ستاره شكل مي‌گيرد بلافاصله حياتي پايدار بدست مي‌آورد. در همين زمان واكنش‌هاي هسته‌اي در داخل‌ترين هسته‌ي ستاره، ‌ِئيدرو‍‍ژن را به هليوم تبديل مي‌كند و انرژي آزاد مي‌شود. سرانجام همه‌ي ئيدروژن درون آن به مصرف مي‌رسد. از اين به بعد تغييراتي در لايه‌هاي دروني ستاره‌ آغاز مي‌شود. در حالي كه واكنش‌هاي جديدي از هليوم شروع مي‌شوند. لايه‌هاي بيروني باد مي‌كنند تا ستاره را به اندازه ي غول برسانند. در اثر تغييرات زياد ستاره به مرحله‌ي متغيير بودن مي رسد نهايتا هيچ منبع ممكن براي آزاد سازي انرژي باقي نمي‌ماند. ستار‌گان كوچكتر در اثر انقباض به كوتوله‌هاي سفيد تبديل مي‌شوند ستارگان سنگين تر به صورت ابر نواختر منفجر مي‌شوند. ماده‌ي بيرون ريخته از ابر نواختر بخشي از گاز بين ستاره‌اي را تشكيل مي‌دهد كه زادگاه ستارگان جديد است.

ستارگان در يكي از آخرين مراحل زند گي خود، پيش از آن كه به كوتوله‌ي سفيد تبديل شوند منظره ي بسيار زيبايي در آسمان به وجود مي آورند. اين مرحله پيدايش سحابي هاي سياره اي است. يك سحابي سياره اي هنگامي شكل مي گيرد كه ستاره ي مركزي آن، لايه اي به بيرون پرتاب مي كند. لايه ي گاز همانند حلقه اي از دود منبسط مي شود.      

چراغي در افق

به پيش روي من،تا چشم ياري مي كند،درياست.

چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست.

در اين ساحل كه من افتاده ام خاموش غمم دريا، دلم تنهاست،

وجودم بسته در زنجير خونين تعلق هاست!

خروش موج با من مي كند نجوا:

كه هركس دل به دريا زد رهايي يافت،

كه هركس دل به دريا زد رهايي يافت،...

مرا آن دل كه بر دريا زنم نيست

ز پا اين بند خونين بر كنم نيست

اميد آن كه جان خسته ام را

به آن ناديده ساحل افكنم نيست.

                            فريدون مشيري

                              

یک...دو...سه...

یک

 

امتحانات را می سپارانیم!

دانش آموزان سوم ریاضی سراسر کشور و همه خرخوان های عزیز ایرانی به کنار!!! خداییش امتهان فیزیک آسون نبود؟؟؟

/                 \                         

   .           /   \

 /  \        /      \   

/    \   /\/         \ 

       \/              \      .............   ......--------------- /          

                         \/                                                                                 

before      start        mediocre      end    life is jari

test ph      test ph    

 

خوب این شکل بالا نوار قلب گرفته شده از یک سوم ریاضی اصیل قبل و حین و بعد شروع امتهان  فیزیک هست که توضیحات لازم زیرش درج شده.چنانچه وضعیت قلب شما با این شکول(ج شکل) هماهنگی نداره باید عرض کنم یا اصیل نیستید و یا اصلا سوم ریاضی نیستید و باید در سوم ریاضی بودن خودتون شک کنید...

این بچه های کلاس ما رو هم جو گرفتندی که بریم بریم بریم اعتراض در کنیم...

والله از این جماعت سوم ریاضی هرچه بگین می یاد. یادم نمی ره که تو همه مدرسه ها «سوم ریاضی اندیشه» تو کنسل کردن امتهانحا اسم و رسمی در و کردندی که شب زنگ زدندی بیت حکیمان محترم و محترمه و اگر خودشان را گیر آوردندی چه به و اگر نه به همسرانشان گیر دادندی که این همسر(ه) جنابعالی خیلی سخت گیر بیدندی... همسر محترم هم که جو Zz او را رهانیدندی آواز در دادندی که : حله!!!!!

و چنان چه همسر محترمه بوندنی و ندا در داندی: نیدونم! همان حکم را دارد و احتیاط لازم آنست که دوباره زنگ زدندنی!

و آن گاه است که شبکه های محلی و غیر محلی کلاس سوم ریاضی بهم پیوستندی و در همان ثانیه خبر «الحمد لله الذی کنسل المتهانا» بر همه نیوز ها شکل گرفتندی... و شادی و سرور از خودشان در و کردندی...

و اگر احیانا خود حکیم گوشی را بلند کردندی و هرگونه مخالفتی در کردندی او را تهدید به گروگان و گروگان گیری و امور مسلحانه کردندی که با بقیه عمر خویش خود دانید و خود...

و چه بسا از این جماعت تست خور که شب کنکور که زنگ زدندی بیت الرئیس السنجشینا و او را از خواب پریشاندی که «آقای توکلی ما برای کنکور آماده نبیدیم!!! خواهشا کنکور را کنسل بفرماییدندی تا ما آسوده خواب در و کردندی که در این یازده سنوات و سیصد و شصت و چهار لیل و النهار آب و خواب خوش از گلوی مبارکمان پایین نرفتندی که خود بهتر دانید «رب ظمان بصفو الماء غص»**، بدین جهت بطور رسمی خواهشات می شود که امتهان فیزیک مورخه 10/3/86 را که در سنوات پیش نگاشته ایم را هم تاثیر محسوسی ندهید...و خواهشا سوال 9 آن را هم حذف بفرمایید، با تشکر جمعی از دانش آموزان سال سوم دبیرستان نمونه اندیشه»

 

**اشاره به سوال اول/قسمت پنجم امتهان عربی

 

دو

 ای روزگار!!!!

 

سه

 قراره یه کارایی اینجا انجام بشه !!!  بار دیگر شاهد متحول شدن وبلاگ خواهید بود... یه کارای خصوصی هم دارم می کنم که بعد امتحانات جلوه اش بر همگان خصوصا سوم ریاضی آشکار خواهد شد که من چه نبوغی بودم تو کلاس!! و از من فقط در ره تقلب استفاده شد ، یه چیزایی تو مایه های انیمیشن سازی و فیلم سازی و اینا...(چه خواهد شد)

علاوه بر این چند تا کار یاللعجب دیگه هم در دست اقدام دارم.....

گریز از امتحان+ جهش قورباغه ای

سلام

می گم امتحانات همه دیگه تقریبا شروع شده ها!!!

برای امروز چه تدبیری اندیشیده اید؟؟؟

من که هیچی…

 اصلا با برنامه ریزی درس نمی خونم! اونم واسه امتحان نهایی!!!…

اولین امتحانمون (معارف) فرداست. از روز شنبه که امتحان تاریخ دادیم (اون غیر نهاییه. فرق فوکوله) یعنی دو روز وقت، من دیروز و پریروز که هیچی نخوندم، اون وقت امروز از ساعت 20/7 رفتم کتابخونه(!) تا ساعت 35/ 11 (یعنی 4ساعت و 15 دقیقه) یه دور کتابمو خوندم

یعنی دو روز بی خیال شدم، سر 4 ساعت کتابمو قورت دادم

الانم دارم دوباره دورش می کنم. آخه وقت زیاد آوردم!

 و این چنین یه تصمیم کبرایی گرفتم که هر روز برم کتابخونه…

 

جهش قورباغه ای:

بازی در حالی آغاز می شود که سه مهره سیاه روی خانه های 1و2و3 و سه مهره سفید روی خانه های 5و6و7 قرار دارند (خانه شماره ۴ خالی است). در صورت استفاده از سکه، باید نقش «شیر» سه سکه سمت چپ و نقش «خط» سه سکه سمت راست، به طرف بالا باشد.

 

هدف از بازی آن است که مهره های سیاه و سفید، مطابق دو قاعده زیر با هم عوض شوند:

  1. در هر نوبت از بازی تنها یک مهره را می توان جابجا کرد.
  2. هر مهره را می توان با لغزاندن آن به یکی از خانه های مجاور منتقل کرد و یا با عبور دادن آن از روی سکه مجاور (سفید یا سیاه) به یکی از خانه های خالی بالافصل بعدی انتقال داد.

 

راه حل:

این بازی به شکلی که در بالا ارائه شده با پانزده حرکت پایان می یابد.کوتاه ترین راه آن است که مهره های واقع در خانه های 5 ،3 ،2 ،4 ،6 ،7 ،5 ،3 ،1 ، 2 ،4 ،6 ،5 ،3 و4 را به ترتیب انتقال دهیم.

      

  منبع: درک مفاهیم ریاضی از طریق بازی های آموزشی/جان دفت، سرپرست گروه ریاضی کالج بریستول

لگاریتم و کاربردهای آن_آی دی جدید_تشکر ویژه_دنیای شاعری_طنز مجله

* نمی دونم چقدر با لگاریتم آشنایی دارین..بهرحال برای خوندن مقاله ی من تو لبخند ریاضیبا عنوان «لگاریتم و کاربردهای آن در زندگی -_بخش اول» به این لینک مراجه کنید..

* برای تماس با امید ریاضی هم از این به بعد می تونید از آی دی زیر استفاده کنین:

math.omidriazi@yahoo.com

* می خواستم تشکر کنم از خاندان احمدی : سیما احمدی و آزاده احمدی و جمیع احمدی ها، که افتخار می دن و تشریف می یارن و نظر فرما می شن...

* بعد از یه سال ما رو حس شاعری باز آمد، آنهم در ساعت یک و نیم نصپ شب که همه سر به بالش نهاده بودند، ما در طلب کاغذ و دوات برآمدیم تا شعر خود را بنگاریم! ذوق مرگ شدندی و همه را از خواب بیدار کردندی... و نغمه سرداندی: بچه بگیر بخواب!!!

 این کنفرانس زاهدان هم علاوه بر اینکه ما را Game Over  100% & Online  کردندی برایمان منفعت دیگری نداشتندی... که مقاله را من و فاطمه  Online نگاشتندی! و بحق چیز میز های نشنیده! نبشته

 

*مطلب طنزی که پایین می خونین کاملا واقعیه و در مجله دهکده ی ریاضی / شماره ی سوم/ تابستان-مهر 84 از من چاپ شده! حالا که می خونم می بینم خیلی سوتی دادم! بچه بودیم دیگه...

با یادبچه های اون شماره:                          

  تو سری خور مجله

طفلکی شده بود تو سری خور مجله، هر وقت خوب کار نمی کرد یا کم کاری می کرد سر دبیرمون می کوبید توی سرش، کم کم ما هم رومون باهاش باز تر شد و همین کارو تقلید می کردیم، اونم هیچی نمی گفت، ساکت ساکت بود. فقط بعضی وقت ها با اون صدای ... واسمون شعر می خوند، حتی وقتی که شعر می خوند تا ما رو از بی حوصلگی نجات بده یر دبیر محتر ممون به خاطر مسائل امنیتی می گفت: صدا تو بیار پایین..اون وقت بود که خیلی می خورد تو ذوقش.

یادمه یه روز که تو سری ها به حد ماکزیمم خودش رسیده بود و اعصاب هممون به هم ریخته بود با تو سری شدید من یه حالت دیگه بهش دست داد. اولش خیلی ترسیدم، سی و سه پل بدنم به لرزه در اومد آخه رنگ صورتش بطور عجیبی پریده بود. ولی بعد که بچه های دیگه اومدن، به اتفاق گفتن: این سابقه داره! بعضی وقت ها این جوری می شه، ولی با گذشت زمان که تو سری ها یادش می ره، خوب می شه...

آخه چرا باید با تو سری من، اینطوری بشه؟؟؟ این همه آدم اونجا بودن و همه هم تو سری زن های ماهر، ولی اون...

چند روزی از این حادثه گذشت. حالش بهتر که نشد هیچ، بدتر هم شد.

وقتی میومدم تو مجله و چشمم بهش می افتاد یه حس خیلی بد بهم دست می داد، اون یه گوشه افتاده بود، ساکت تر از همیشه، حتما از دستم خیلی ناراحت بود(منم حساس!) شاید هم منو تو دلش نفرین می کرد.

وقتی این صحنه ها رو می دیدم اشک تو چشام حلقه می زد انگار آدم کشته بودم، کسی چه می دونه اگه اون می مرد قتلش می افتاد گردن من بیچاره.

همه واسه دلداری دادن می گفتن تو که گناهی نداشتی، تو همون کاری رو کردی که بقیه باهاش می کردن. ولی فایده ای نداشت. من افسردگی گرفته بودم، شب ها همش خواب می دیدم داره می کوبه تو سرم.

تموم تابستونم شده بود کابوس اونو دیدن. روزا هم همش به اون فکر می کردم. دیگه واسه کار کردن دل و دماغی نداشتم، (گرچه روزای عادی هم کار نمی کردم) کاری که نباید می شد شده بود(چنین رفت و این بودنی کار بود)

وقتی با حسرت یاد اون روزایی می افتم که شنگول بود، واسمون شعر می خوند، واسمون تایپ می کرد، باهاش بازی می کردیم، صد بار از خدا می خواستم کاشکی دستمو شکسته بود و تو سر اون زبون بسته نمی زدم.

جریان یه جورایی شده بود تو مایه های طوطی و بقال مولوی. البته این دفعه هیچ جولقی ای گیرمون نیومد چون همه اعضای دهکده قد یه تریلی مو داشتن.

اگه بگم اون آچار فرانسه مجله مون بود کم گفتم تو این روزا پی بردیم که اون همه چیز مجله است.

هممون تو فکر این بودیم که یه کاری واسش بکنیم، تازه موضوع نباید به مقامات بالا درز می کرد چون اگه اون جوری می شد اون سر دیگه ی قضیه ناپیدا بود. شاید ازم می خواستن که خون بهاشو بدم. چی بگم من که حتی پول تاکسی صبحمو از بابام می گیرم، آخه پولی تو بساطم نبود. هرچی بود از عیدی ها بود که اونم روز مادر هاپولی هاپو شد. تازه می رفتم با خونسردی می گفتم : بابا من زدم یه زبون بسته رو داغونش کردم، حالا تو بیا و آقایی کن ....

مطمئنا به خاطر جمله ی اولم شبو با کمال همون خونسردی قبلی باید تو خیابون سپری می کردم.

شاید هم قصاصم می کردن به صدد عدد ضربه از نوع تو سری، همون نوعی که اون بنده خدا سال ها خورد و صداش در نیومد.

از اون جایی که بچه ها اتفاقی بی خیال خبر چینی شده بودن منو از این بلایا نجات دادن. اونو توی یکی از اتاق های مجله قایم کرده بودیم. رفتارمون کاملا کنترل شده بود، شده بودیم مثل تروریست های حرفه ای! گاهی وقت ها هم واسه این که تابلو نشیم وانمود می کردیم که مثلا داریم باهاش کار می کنیم و همه چیز ریلکسه.(گرچه بعد از چاپ شدن این مقاله در مجله همه چیز لو می ره!)

شاید کسی که از این فاجعه خیلی ناراحت بود آقای سردبیر بود چون دیگه چیزی یا کسی نبود که موقع عصبانیتش حرصشو رو اون خالی کنه!

بالاخره تلاش های ما برای سلامتی سوژه ی مورد نظر در یک روز تابستانی که همه داشتن چایی می خوردن ثمره داد.

یکی از بچه ها فکر کرد که دوباره ویندوز اکس پی رو روش نصب کنیم، این تنها کاری بود که می تونستیم در قبالش انجام بدیم.

واسه ی این بود که هر روز می یومدیم پیشش. قول شرف داده بودیم که اگه حالش خوب بشه دیگه بهش تو سری نزنیم و عین آدم باهاش رفتار کنیم ولی خودم با چشای بابا قوری خودم دیدم که در هنگام نصب ویندوز این قول شکسته شد و خیانتی دیگر رخ داد. این بهترین کامپوتر مجله بود گرچه جز اون چند تا ابوقراضه ی دیگه هم وجود داشتن که خدا رو شکر در قید حیات بودن ولی اون یه چیز دیگه بود. تلاش های ما هنوز هم ادامه داره و خواهد داشت. ما هیچ وقت دلسرد نمی شیم، الان سه هفته و چهار روز و پنج ساعت و شیش دقیه و هفت ثانیه از اون حادثه ی لعنتی می گذره و اون هنوز در حالت کماست.

این واقعیت ها رو ننوشتم که برام گر و گر گریه کنین چون اصلا حوصله ی سونامی مونامی و یا دم مسجد جامع نشستن شما رو ندارم...

یاداشت های یک بی خلاقیت

          یادداشت های یک بی خلاقیت

 *برداشت آزاد: چقدر بی همه چیزیم ما!!!

* مسابقه ی والیبال آقایون دبیر هم سه شنبه ساعت 12.5 تو مدرسه برگزار شد، تو این مسابقه که با حضور آقایان: ضیایی(ریاضی)، محمدی(هندسه)،محمودی(حسابان)،
درود گر(ریاضی)، شعبانی(آمار)، ابوترابی(عربی)، خالق پناه(ادبیات) برگزار شد، تیم آقای ضیایی اینا برای سومین بار افتخار پیروزی رو از آن خودش کرد... که به همه تبریک می گیم.


* آزمون مرحله ی اول انجمن ریاضیدانان جوان هم (در حالتی غافلگیرانه!!) برگزار شد...یعنی ما صبح رفتیم کلاس گفتن بیاین اینا رو هم جواب بدین... جالب اینجاست که آزمون مدارس نمونه هم با همان حالت قبلی(غافلی و کاهلی و جاهلی) چهار شنبه برگزار شد! نمی دونم حکمت این آزمون های غافلگیرانه این روزای آخر سالی چیه؟

*
کاهش جان من این شعر من است.
آرزو می کردم،
که تو خواننده ی شعرم باشی.
 
- راستی شعر مرا می خوانی؟-
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد...

«جواب می کنی مرا»

عذاب می دهی مرا
تو تشنه می کنی و آب میدهی مرا
تو خواب می کنی مرا
تو با هزار و یک شبت خراب می کنی مرا
شبم شبی سیاه و تار و گنگ
تو با چراغ خامشت چه آفتاب می کنی مرا
پر از غبارم و سیه
تو پاک می کنی مرا
شکسته ام
تو قاب می کنی مرا
نمی کنم ولی تو هرچه می کنم
جواب می کنی مرا
«آرزو»

 

ارغوان...

 

*شما بگین هشت نفر آدم به خاطر نیومدن یه نفر نباید اردو برن؟؟؟؟ بابا من حس اردو اومدنم نیست!

* سایت مدرسه هم به سلامتی راه اندازی شد... دبیرستان نمونه اندیشه/ محمودیه 9

* همزمان با گرامیداشت هفته ی مقام معلم، نمایشگاه توانمندی ها و ابتکارات دانش آموزان مدرسه ی ما در مکان سالن کنفرانس برگزار شد...

* از هرچی گذشت از (سخن) فاضل نتوان گذشت:

 

 

روزی که ارغوان به تو نفروخت گلفروش
پیراهنی به رنگ گل ارغوان بپوش

از یاد بردن غم عالم میسر است
اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش

گیرم که مثل موری از این سنگ بگذری
کوهی ست پشت سنگ ، از این بیشتر مکوش

چون نی نفس کشیدن ما ناله کردن است
در شور نیز ناله ما می رسد به گوش

آتش بزن به سینه اتش گرفته ام
آتش گرفته را مگر آتش کند خموش

 

تبریک هفته معلم+محتوی کتب درسی در سال 1485

هفته معلم رو به همه معلم ها و اساتید گل مخصوصا دبیرهای ریاضی(!) تبریک می گم و از طرف همه دانش آموزای ایرانی ازشون تشکر می کنم

                                                                         

 

کتابهای درسی در سال 1485

ببخشید که من یه سال دیر آپ کردم!!!

گاو ماما می کرد

گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد

و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست، چون او حالا موهای خود را گلت می کند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد، کبری به او گفت تصمیم بزرگی گرفته است. کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند، چون او حالا با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده، اما او انگشتش درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند. پتروس در حال پت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به شهر او برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود. ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت. قطار به سنگها برخورد کرد و منفجر شد و کبری و مسافران دیگر مردند.

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم، همسر ریز علی مهمان ناخوانده ندارد. او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمانها را سیر کند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. او کلاس بالایی دارد. او فامیل های پولدار دارد. او آخرین باری که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو گله ندارد. چون دنیای ما خیلی آدمهای دروغگو دارد. به همین دلیل است که دیگر در دبستان آن داستانهای قشنگ وجود ندارد......

/منبع: مجله سایه روشن/

از خودت می نویسم

*شعرهای تو

 

  دلتنگ از فاضل نظری

 

 

من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام
از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام


روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام...


خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام


ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام


باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام...


نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام

 

 

بازنگاهی به فیلم 300

 

* همایش نجوم ویژه ی روز نجوم پنج شنبه تو سالن همایشهای مدرسه ی ما(نمونه اندیشه/محمودیه 9 خیامی) با همکاری دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد، که من و فاطمه بعلت داشتن کلاس مقدس حسابان در همایش حاضر نشدیم! اما از کاراهای جالبی که گروه فیزیک و نجوم مدرسه کرده بودن، علاوه بر ساماندهی همایش می شه به دکور نجومی اون روز مدرسه اشاره کرد!!!

* امشب هم تو یه جلسه ی سه نفره- من و فاطمه و آقای ضیایی(مدیریت خانه ی ریاضیات تربت حیدریه)- برای چندمین بار در مورد وضعیت خونه ی ریاضیات صحبت کردیم تا ببینیم چی کار می تونیم بکنیم(!)... گفته می شد این هفته یه جلسه با حضور فرماندار، شهردار و روسای دانشگاهها تو خانه ی ریاضیات برگزار خواهد شد...

 

  بازنگاهی به فیلم سیصد

 

چند رو پیش ما رو وقت و فرصت فیلم دیدن اومد و تونستم فیلم 300رو ببینم. با اینکه اصلا تو نخ تلویزیون و فیلم _چه سینما، چه تلویزیون_ نیستم..اما سیصد رو واقعا باید می دیدم.

این فیلم هنوز با اینکه تو ایران زیاد پخش نشده، اما از همون روزای اول ساختش اعتراضات زیادی بهش _چه تو ایران و چه تو خود یونان_ شد و در کل فیلم پر جنجالی از کار در اومد که داستانش حول جنگ ایرانیان(خشایار شاه) و اسپارت ها(لئونیداس) درترموپیل بر مبنای روایت  هرودوت درکتاب جنگ پارسی‌ها می پردازه....

کارگردان این فیلم ،زاک اسنایدر، کارگردان جوانی هست که این اولین فیلمی هستش که ازش رو پرده رفت.

 اول در مورد پوسترهای تبلیغاتیش بگم که نظر همه منتقدان رو بخودش جلب کرده بود. بعضیا می گفتن 300 رو تو اون شبیه ZOO به معنی باغ وحش نوشتن! حالا کار ندارم اما تو این فیلم سعی شده بود ایرانی ها رو انسانهایی زشت چه از نظر ظاهر و چه از نظر رفتار جلوه بدن. اونقدر هم تو این فیلم واقعیت کشی شده بود که خشایار شاه، پسر داریوش کبیر ، یک انسان کاملا اصیل و ایرانی رو بصورت یه برده ی آفریقایی نمایش داده بودن... اصلا یه جوری نشون دادن که انگار ایرانی ها جنگ رو شروع کردن و خونریز ترین مردمای دنیاین!!!

ظاهر گرافیکی لوکیشن های  فیلم  هم  اونقدر ضعیف بود که بیشتر به بازی های کامپیوتری شبیه بود تا فیلم!  لوکیشن هایی کاملا مصنوعی و غیر واقعی...خوب فیلمی که همه ی سکانس های این فیلم _بجز یکی_ جلوی یه پرده ی آبی در یک بازه ی زمانی کوتاه(دو ماه) فیلم برداری شده، اونم با یه بودجه ی پایین!!! بهتر از این هم نمی شه.

فیلم با این ایدئولوژی شروع می شه که رومی ها این بودند، آن بودند... قهرمان قصه(لئونیداس) را در شروع طوری نشان می دهند که نگاهش به آسمان است و از اونجا مدد می گیره،  در واقع فیلم 300 به جعل و خلق ایدئولوژی و تحریف تاریخ پرداخته، که واقعا جای اعتراض داره!

تو این فیلم داره اعتراف می شه به چیزی که در مقابلش ضعف احساس می شه از سوی سازندگان! یعنی قدرت دفاعی ایرانی ها... همیشه همین جوری بوده که هر موقع قدرت های سلطه گر با کشوری دچار مشکل شدن همه ی ابزارهاشون رو برای تحریف تاریخ اون بکار بردن، و هر زمان ابزاری بهتر از سینما هم پیدا نکردن.

علاوه بر این، موقعیت زمانی که این فیلم تایید شد برای پشتبانی به شرکت وارنر...زمان پخشش و... هم خودش با توجه به موقعیت سیاسی و جغرافیایی منطقه جای بسی فکر داره!

 

 

 

تحصن نامه

 

سلام علیــــکم و رحمـــــة الله...

 

روزی بود، روزگاری همی بود...

 از سحرگاهان شهر را حال و هوای دیگری بود...

 بوهای مشکوکی به گوش می رسیدندی و گویا تاسی زیر نیم تاسی قرار داشتندی. چون به مکتب رسیدندی ساعت 6:45 بودندی و توپی در دست گروهی از طلاب قرار داشت و از برای اینکه آرزو ready بودندی و اغیار او را فرا خواندندی رزم والیبال میان دو گروه از پهلوان ها در گرفت و آرزو را جو گرفتندی و ضربات آنچنانی بزدندی...

چون زنگ به صدا در آمدندی پهلوانان از برای آموختن فیزیک شتابیدندی و چون حکیم علم الفیزیاء حضور گرد هم رساندندی فرمودندزجک که :ای بو!!!! از قرار می باید امروز از خودمان تحصن درمی کردیمزج. پس ما اینجا چکار وویکولیمزجگ؟ کاّن از خودمان سوتی در وکردیم!!!!! فالحال چاره ای نیست. زنگ بعد خسارت وارده را جبران خواهیم نمود…

دینگ دینگ دینگ…( مثلا زنگ خورد)

و ما به سوی حیاط مکتب روان شدندی!! و توپ را غاپ زدندی که تحصن از برای دانش آموزان الاف جز والبیال چیز دیگری نداشتندی (و در جریان این حادثه آرزو دست و پا شکستندی و تعویض در وکردندی) و از برای حکیمان بیکارتر گهی پینگ پنگ و گهی کوچ به سالن اسپرتز (این با والیبال بچه ها فرق فوکوله، کلاسش بیشتره)

دینگ دینگ دینگ...(باز مثلا زنگ خورد)

آرزو (کز والیبال خیر ندیدندی) و فاطمه و عده ای جهت انجام لیگ بدمینتون  و از برای کلید اسپرتز روم راهی دفتر شدندی! و چون فاطمه کلید بگرفتندی و راکت ها برگرفتندی و در جریان لیگ... از خود بی خود شدندی، کلید ها را از کف دادندی!!!

و شدندی آنچه شدندی...

سرو کار با معاون افتادندی و آرزو در این گیر و دار او را همی تنها گذاشتندی و به اتاق تنکولوژی آموزشی راهی شدنی و در آن اتاق با عده ای اتراق گزیدندی و فیلم هایی چون «م مثل مادر، پ مثل پدر، خ مثل خاله عمه دختر عمه آیدا دیشب بابات کجا بود زیر بید مجنون، در پوست شهر با کفشهای کتانی قتل آنلاین کرده بود؟؟؟!!! » را بدیندی و از خود قهقهه در وکردندی و از شادی بسیار در پوست خود نگنجیدندی و رسم آموزش را در آن اتاق به جا آوردندی...

و در همان لحظات عیش و خوشی، فاطمه مکتب خانه را از برای یافتن کلید اسپرتز رووم زیر پا گذاشتندی و در فرجام کار از همه جا مانده و رانده به کلاس پناه بردندی و گوشه خلوتی برای خود اختیار کردندی و چون از ترس به کلاس پناه آوردندی 70 تا تست مبانی از آسمان نازل شدندی و حالا نزدندی کی زدندی؟؟؟؟

و چون آرزو از آن حال فارغ آمدندی، یاد و خاطره کلید را در ذهن زنده کردندی و با اندکی تفکر رسم شرلوک هلمزی را بجا آوردندی و مچ دزد را گرفتندی...

دینگ دینگ دینگ ( به خدا آخریشه)

حکیم الجبر که از رزم تنیس و والیبال به ستوه آمدندی تحصن را بیخیال شدندی، از دفتر برون آمدندی و راه کلاس در پیش گرفتندی و چون آرزو و فاطمه را در حال فرار دستگیر کرداندی کتاب عاریه را به آن دو بازگرداندندی و آن دو با استفاده از مواهبی خدادادی خود را به کوچه خاکی زدندی و راه گریز پیشه نمودندی و سایرین نیز...

و حکیم الجبر نیز که خود را در کلاس تنها یافتندی با استفاده از اصل لانه کبوتری تعداد موزاییک های کلاس را شمردندی و احتمال باز گشت طلاب را محاسبه کردندی (که در امتحان نهایی سخت به کار آید!!!) و چون احتمال صفر آمدندی راه دفتر پیش گرفتندی...

دینگ دینگ دینگ...( بیننده باید عاقل باشه. چون این زنگ دیگه زنگ خونه ها بود)

چون ساعت 4 بشدندی:

دینگ دینگ دینگ....( اینم فرق می کرد. چون زنگ خونه فاطمه بود)

و بدین گونه فاطمه بدبخت شدندندی و آرزو طریق طلپ گزیدندی که آزمون مبانی بسی نزدیک بودندی...

دینگز دینگج دینگژ...(این که فرقش تابلو بودندی.زیرا صدای مخ آرزو بودندی که مبانی را بیخیال کردندی و راه آپ در پیش گرفتندی)

و دست و کمر فاطمه زیر بار تایپ له شدندندی و آخر آرزو عشوه دروکردندی که شما دست به یکیس کردندی تا از من چهره خشن ساخته بیدندی....  

 

آخر خلاقیت

سلام

این شعرو تو یه مجله خوندم، به نظرم قشنگ اومد:

 

دلم در این قفس امشب به یادت نغمه ها دارد

ولی بیت غزل هایش همه از رنگ دلتنگی

شکست این قلب من امشب به زیر کوه تنهایی

تمام نغمه هایش شد پر از آهنگ دلتنگی

 

دلم در این قفس امشب تو را با تلی از رویا

به دست نغمه ها داد و خودش تنها ترنم شد

تو را پیدا نمود اما پس از دیدار چشمانت

خودش در غربت شب های یلدای قفس گم شد

 

پس از پرواز غمگینت تمام هستی من شد

نگاهی پر تمنا و دلی آماج تنهایی

حضوری پر معما و سوالی گنگ و بی پاسخ

در این دریای طوفانی، من و امواج تنهایی

 

تو می رفتی و با یادت اما من به روی دفتر قلبم،

تو را ترسیم می کردم به خط بی وفایی ها

و در آن لحظه مبهم تو در این دفتر کاهی،

مرا تقدیم می کردی به سرفصل جدایی ها…!

 

هوای آسمان دل در آن فصلی که می رفتی

پر از بغض جدایی شد در آن پاییز بارانی

و پر شد در خیال من هوای لحظه رفتن

نگاه آخر و بغض و وداع تلخ پایانی

.

.

.

اینم یه جا دیگه خوندم:

 

  • اگه می خوای ببینی چطور دود از سر بابات بالا می ره کافیه سوئیچ ماشینو تو ماشین جا بذاری و تمام درهای ماشینو قفل کنی. دودی که از سر بابات بالا می ره تو آسمونا هم دیده می شه. اون بالا رو نگاه  کن
  • اگه دوس داری احساس کنی هزار تا پرنده تو اتاقت پرواز می کنن، بالشت رو پاره کن و اونوقت اونو به هوا پرتاب کن. نمی دونی چند تا پرنده به پرواز در می یان

 

  • هر وقت بابات سیگار کشید از کنار جاسیگاری رد بشو و با دستت آرام جوری که مامان نفهمه جاسیگاری رو خالی کن روی فرش. اون وقت بشین یه گوشه و تخمه هایی رو که از قبل آماده کردی در آر و در حالی که یه فیلم سینمایی رو که هنرپیشه های اولش بابا و مامان هستند رو تماشا می کنی اونا رو نوش جان کن

 

  • می دونی اگه پارچ آب رو توی قابلمه خورشت بریزی چطور می شه؟ نترس امتحان کن، البته وقتی که مهمون دارین وبعد مامانتو که مثه یه رنگین کمون خشگل می شه ببین. در واقع با این کار دو تا آزمایش انجام دادیم: هم قضیه خورشته و هم مشاهده رنگ های رنگین کمون

 

  • همیشه روز آخر سفر (درست روزی که قراره آدم از یه مسافرت خوب برگرده) ناراحت کننده است نه؟ غصه نخور من یه کار خوب بهت یاد می دم:

موقع برگشتن از سفر خودتو بزن به دل درد. اگه این دل درد چند ساعت ادامه پیدا کنه یا مامان و بابا تو رو راضی می کنن و هر چی خواستی برات می خرن (که اینم خودش یه پیروزیه) و یا اینکه برگشتن از سفر به تعویق میفته (البته این کاملا بستگی به میزان علاقه و نگرانی مامان و بابات داره)

 

·        بند های کفشات رو تا می تونی گره بزن و گره ها رو تا می تونی محکم بکش و موقع باز کردن      این گره ها در مهمونی صورت مامان و بابا رو خوب نگاه کن. انقدر ناز می شن

 

·         اگه موهای سر داداش کوچولو یا خواهر کوچولوتو با پودر ماشین لباس شویی بشویی موهاشون خیلی زود بلند می شن. امتحان کن. نتیجه رو به منم بگو، چون من خواهر یا داداش کوچولو ندارم که روش امتحان کنم

 

·         هر بچه ای که 10 شب پشت سر هم ساعت 2 نیمه شب از خواب بیدار شه و جیغ بکشه فرشته مهربون که پیش پینوکیو بود رو می بینه. باور کن من خودم امتحان کردم

 

·         اگه بابا یا مامان عینک دارن عینک اونا رو از بلندترین جایی که می تونی یه زمین بزن تا ببینی چی می شه؟ مخصوصا اگه تازه عینکشونو خریدن و فروشنده هم خیلی اصرار می کرده که جنس فریم و شیشه هاش خیلی خوبه می تونی فروشنده رو این جوری امتحان کنی. حتما مامان و بابا از زرنگ بازیت خوشحال می شن

 

·         اگه دوست داری بابا و مامان همیشه به یادت باشن با ماژیک اسمتو رو شیشه جلوی ماشینشون بنویس

 

خوب بود نه؟

فعلا اینو داشته باشین،

بعدا عکس العمل مامان و بابا هارو هم بعد از انجام این خلاقیت های شما براتون می ذارم، احتمالا اونا جالب تر باشن

البته اگه شما خودتون این کارا رو انجام بدین دیگه لازم نیست به ادامه این پست رجوع کنین   

راستی شعر مرا می خوانی؟؟؟

*شعر زیر یکی از شعرهاییه که من خیلی دوستش دارم.

 

ابی، خاکستری، سیاه از حمید مصدق

 

در شبان غم تنهایی خویش،

عابد چشم سخنگوی توام.

من در این تاریکی،

من در این تیره شب جانفرسا،

زائر ظلمت گیسوی توام.

شکن گیسوی تو،

موج دریای خیال.

کاش با زورق اندیشه شبی،

از شط گیسوی مواج تو، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم.

کاش بر این شط مواج سیاه،

همه ی عمر سفر می کردم.

 وای باران، باران

 شیشه ی پنجره را باران شست.

           از دل من اما،

             چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سر بی رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور،

وای باران،

        باران،

پر مرغان نگاهم را شست.

خواب رویای فراموشیهاست!

خواب را دریابم،

که در آن دولت خاموشیهاست.

من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،

و ندایی که به من می گوید:

     «گرچه شب تاریک است

        دل قوی دار،

           سحر نزدیک است.»

دل من در دل شب،

  خواب پروانه شدن می بیند.

مهر در صبحدمان داس به دست خرمن خواب مرا می چیند.

آسمانها آبی،

-پر مرغان صداقت آبی ست.-

دیده در آینه ی صبح تو را می بیند.

از گریبان تو صبح صادق،

می گشاید پرو بال.

تو گل سرخ منی

         تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم یاس سحری؟

- نه از آن پاک تری.

، تو بهاری؟

- نه بهاران از توست.

از تو می گیرد وام،

هر بهار اینهمه زیبایی را.

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو!

در سحرگاه سر از بالش خوابت بردار!

کاروانهای فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن!

.

.

.

تو ادامه مطلب می تونید این شعرو کامل ببینید

آخه خیلی طولانیه. ولی خداییش قشنگه.....

 

ادامه نوشته

آموزش ریاضی به قلم آرزو / آنالیز موجک

دوستای گلم سلام

بچه ها ببینین من هزار بار گفتم که ما مطالب ریاضی مونو توی لبخند ریاضی می نویسیم، و دیگه تو امید ریاضی مقاله ی ریاضی نخواهیم نوشت...اما بازم بیشتر کامنت ها و تقریبا همه ی کامنت ها به این موضوع اشاره داشت که چرا ریاضی نمی نویسین و از ریاضی دورین و...

هرکس هم که می خواد مطالب ریاضی ما رو بخونه می تونه به آرشیو همین وبلاگ یه سری بزنه یا از لبخند ریاضی مطالب رو دنبال کنه...

چند تا لینک زیر هم ببینید:

اولین مقاله ی من توی لبخند ریاضی با عنوان: « آنالیز موجک»

اینجا هم دست نوشته های آقا صادق اسماعیلی فر دست نوشته های یک ریاضی نویس

اینجا هم یه وبلاگیه که آقا مسعود اقدسی فام به تازگی اونجا رو تاسیس کردن:  Notes of A Crazy Man

 

آموزش ریاضی به قلم آرزو

دیدم دوباره یه گوشه نشسته، سرشو برده تو دفتر ریاضیش هی با خودش می گه اصلا ریاضیات تناقض داره...رفتم بالا سرش گفتم باز چی شده؟؟؟ گفت هیچی بابا هرچی حل می کنم می رسم به اینکه صفر برابراست با شیش...

تو بگو صفر برابره با شیش؟؟؟ها؟؟؟ میدونستم بازم اشتباه حل کرده.. دفترشو گذاشتم کنار گفتم تو اصلا از اولم ریاضیت خوب نبود. یادته کلاس اول که بودی علامت های >< رو با هم قاطی می کردی.. بعد من اومدم بهت گفتم اصلا فکر کن اون دهن یه ماره همیشه دلش می خواد اونی که بزرگتره رو بخوره.. پس دهنشو رو اون باز می کنه.. بحث بالا گرفت. گفت خوب من اگه ریاضیم بد بود هیچ بدبخت تو که فارسیت بد بود. یادته املای اولتو چپه نوشته بودی..همه مونده بودیم تو چجوری مثل آینه چپکی نوشتی..گفتم اون یه مسئله ی جداس. من فکر می کردم چون دست چپم باید از چپ شروع کنم به نوشتن تازه من اگه املام خراب بود نمی یومدم مثل جنابعالی شبایی که املا داشتم برم زیر پتو قایم شم... تازه جعل نمره هم نمی کردم که...

خلاصه حالا می خوام به معلمای عزیز ریاضی خصوصا دبستان و راهنمایی بگم معرفی مفاهیم مجرد وقتی که هنوز تجربه ای از تجرید وجود نداره، یا عجله کردن تو معرفی مفاهیم بدون کاربردهای ملموسی که باید دانش آموزان رو به تحرک وادار کنن، کار اشتباهیه و باعث می شه دانش آموزاتون مطالبو خوب عمقی نفهمن... یا بقول بیانیه ی دانشمندانای ریاضی تو سال 1962 که چند روز پیش می خوندم یه جور صورت گرایی ناپخته و بی استفاده ایه که ممکنه به عقیم کردن ریاضیات منتهی بشه..

 می دونین معرفی تعاریف و مفهوم های زود رس انتزاع، با مقاومت ذهن های نقاد و کنجکاو رو به رو  می شه...  اون ذهن هایی که می خوان بدونن که این تعریف به چه اساسی منطبقه، یا چطوری بیرون از دنیای ریاضی می تونه ازش استفاده بشه.

در واقع دانش آموز ما برای رسیدن به اون مرحله ای که باعث درک و پذیرش و اطمینان یافتن از درستی یک مطلب یا فرمول ریاضی می شه نیاز به تقویت شهود و همچنین رسیدن به اون مرحله ای که بهش استدلال محتمل یا Plausible reasoning می گیم داره.. که از راه آزمایش، تجربه و مشاهده ایجاد می شه..

اگه دانش آموز ما به مرحله ی استلال محتمل برسه قابلیت این رو داره که حدسیه سازی کنه و برای حل مسائل خودش راه حل های متفاوتی رو بکار ببره.

بقول همون بیانیه بدون تجربه های ناشی از فرآیندهای غیر رسمی تفکر، دانش آموزان نمی تونن نقش صحیح نمادها و فرمول های ریاضی و اثباتهای خشک و صوری رو درک کنن.

در واقع معلم باید بتونه برای دانش آموزا بین مقوله های خارج از ریاضی و مقوله های مختلف داخل و بین ریاضی ارتباط برقرار کنه و از این طریق با در نظر گرفتن وحدت درونی و بیرونی ریاضی به فعال کردن دانش آموز خودش کمک کنه..

مثلا ادین ابوت Edwin Abbott (سال فکر کنم 1884، همون دور و برا) توی کتابی که با عنوان «تخت آباد» نوشته میاد درک فضای چند بعدی رو برامون آسون می کنه... در واقع این داستان داستان یه سرزمین دو بعدیه و آدمای اونجا هم همه از اجرام ریاضین و همشونم دو بعدین.. مثلا: مربع، مثلث، و...

خلاصه این داستان روی ماجراهای یه مربع و درک اون از بعد سوم متمرکز شده... که تو این جریانات مربع با یکسری مشکلاتی برای فهمیدن بعد سوم پیش می ره.. خلاصه داستانه یه جورایی اکشن و البته عشقولانه اس.. این داستان با این مطلب که مربع و خانومش دارن با خیال راحت توی یه محیط بسته ی دوبعدی زندگی می کنن شروع می شه. بعد یه صدایی از ناکجا آباد می یاد و زندگی شون متحول می شه... چند لحظه بعد یه دایره در محدوده ی خونه ی اونا می یاد، در واقع این کره ایه که برای یاد دادن بعد سوم به مربع نازل شده.

بعد میاد به مربع می گه: من یک شکل مسطح نیستم، من یک جسم صلب موسوم به کره ام. شما به من دایره می گین، ولی من واقعا یه دایره نیستم، من از تعداد بیشماری دایره از اندازه های مختلف درست شدم. وقتی سطح تخت شما رو قطع می کنم، همون دایره ای می شم که شما الان منو دارین می بینین.

در واقع برای اینکه کره خودشو به اهالی تخت آباد معرفی کنه. باید خودش رو دایره معرفی کنه. چیزی که اونا یه طرح یا تصویری تو ذهنشون ازش دارن، معلم هم باید همین کارو بکنه، یعنی برای معرفی کردن مفاهیم اول از چیزایی شروع کنه که تو ذهنشون هست و بار ها و بارها باهاش شاید رو به رو شدن.

حتما هم نباید تخت آباد مسطح باشه، مثلا می تونه یه سطح خمیده تو فضای سه بعدی باشه. که در این صورت این فضا برای اهالی تخت آباد و همه ی اشیایی که روی اونن، مثل یه سطح دو بعدی تخته.

اصلا به این روش می شه هندسه ی نااقلیدسی رو راحت به حتی یه آدم تحصیل نکرده هم فهموند..

 

گریه

پشت مردستانم!

فرصت سبز دعا

باز در ساقه ی خشک

تن من

می روید.

یک مدینه غم غربت دارم

و دلم می خواهد

زیر نخل احساس، پای آب اندوه

قرص نانی بخورم

و سپس رو به حرم گریه کنم...